آدرینا وقتیکه چشمانش را باز کرد توانی برای حرکت نداشت سرش را چرخاند و دید که کسی نیست دوباره چشمانش را بست وخوابید و بعد از چند ساعت بیدار شد و توانست بلند شود .جلوی آیینه قدی اتاق رفت و چشمش چپش را د کماندار پارت(3)...ادامه مطلب
ما را در سایت کماندار پارت(3) دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : manster بازدید : 96 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 6:37
وقتیکه آدرینا پیش ویل رفت ویل بدون اینکه به سمتش برگرده بهش گفت:-تو منو دیدی؟-آدرینا کمی فکر کرد و گفت:فقط صداتو شنیدم و....-ویل:و چی؟-آدرینا:و یه موجود متحرک درحال تبدیل دیدم.-ویل به سمت آدرینا بر می کماندار پارت(3)...ادامه مطلب
ما را در سایت کماندار پارت(3) دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : manster بازدید : 92 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 6:37
ناگهان مکس آدرینا رو هل داد و وقتی آدرینا افتاد زمین ریشه ای از زمین بیرون زد و ماری روی اون ریشه ظاهر شد و با نیشخندی شیطانی گفت: خوبه میبینم که یه دوست جدید پیدا کردی و نیازی به ما نداری. -آدرینا وق کماندار پارت(3)...ادامه مطلب
ما را در سایت کماندار پارت(3) دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : manster بازدید : 101 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 6:37
در شهری یک خانواده اشراف زندگش میکردند که دارای دو فرزند دختر به نام های (آدرینا)و(آلیس) بودند. نزدیک کریسمس بود و هوا بسیار سرد بود وقتیکه همه وسایل مقدماتی برای داشتن یک کریسمس فوق العاده آماده بود. کماندار پارت(3)...ادامه مطلب
وقتیکه آدرینا بهوش اومد خودش رو داخل یک خونه درختی دید از جاش بلند شد و کف دستش رو دید که علامت هایی روش نمایان شده وقتیکه خواست بهش دست بزنه صدای دختری به گوشش رسید:-بهش دست نزن اون یه طلسم مخصوص بر کماندار پارت(3)...ادامه مطلب
ویل دهانش را به گوش ماری نزدیک کرد و گفت:امشب ماه کامله به بچه ها بگو بیرون نیان.-و ماری سرش را به علامت قبول کردن تکان داد و گفت:حتی من؟-ویل:تو که شرایط گرگینه شدن رو که خوب میدونی.-ماری:باشه من میمو کماندار پارت(3)...ادامه مطلب